نوشته هام

ساخت وبلاگ
نمیدونم چرا اصلا به ذهنم نرسیدم تولدمو مثل همیشه اول اینجا بنویسم ، به روز بودن اینستاگرام اینجارو از یادم برده بود . من قبل از تولدم مثل هزسال به همه اعلام کردم حتی عشقم . اما مثل هرسال هیچ ذوق و شوق نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryam30667o بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:41

چت مختصری داشتیم بعد از منتظر گذاشتنش اون مشتاقانه پیام میداد درستون تموم شد؟ امتحان وکالت بدید . میتونید امتحان بدید اما به کسی نگید . من در خدمتم . و کلی صحبت و تعارف . رفتم سر اصل مطلب که عاشورا منتظرتون بودم میخواستم راجب مدضوعی باهاتون صحبت کنم نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : مختصرمون, نویسنده : maryam30667o بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 22 آبان 1396 ساعت: 14:50

خبری نشد ... . اعتماد ب نفسمو از دست دادم گفتم که حق داره اگه نخواد نه اون تنها  هرکس  هرکسی اگه نخواد من  خب درسته که باطنا هیچی کم ندارم اما ظاهرا خیلی چیزا کم دارم . ذهنم داره خالی میشه از احساس داشتن  حس میکنم انقد سنگدلم که دلم دیگه هیچیو نمیخوا نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryam30667o بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 11:43

چت مختصری داشتیم بعد از منتظر گذاشتنش اون مشتاقانه پیام میداد درستون تموم شد؟ امتحان وکالت بدید . میتونید امتحان بدید اما به کسی نگید . من در خدمتم . و کلی صحبت و تعارف . رفتم سر اصل مطلب که عاشورا منتظرتون بودم میخواستم راجب مدضوعی باهاتون صحبت کنم اما ندیدمتون . گفت من اومدم دارالرحمه اما مهمون اومد برامون و برگشتم .  در خدمتم.. گفتم بخاطر شرایط فعلی شما چیزی نگم بهتره . بخاطر مدضوع خانواوگی که نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : مختصرمون, نویسنده : maryam30667o بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت: 9:05

توضیح واسه بعدن های خودم . عشق اولم هفت سال یکطرفه دوسش داشتم اما ازدواج کرد . با اینکه میدونست دوسش دارم . خب من خیلی از ملاکاشو نداشتم  . البته شاید فقط یکیش . که اونم قد کوتاهم هست . صد و چهل و هفت . . بعدش با اجبار با پسرعمم رفتن ازمایش خون دادم . چون خانوادم کمبودامو میزدن تو چشمم . که اونم فقط از رو لجبازی چون عشق اولم ازدواج کرد . اما با پسرعمم 3 ماه بیشتر در ارتباط نبودم اونم هر روز جنگ و نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : توضیحات, نویسنده : maryam30667o بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 12:11

دستم میلرزه امروز همش فکر میکردم که عشق همیشگیم تو اینستاگرام فالووم میکنه . هروقت گوشیمو برمیداشتم حس میکردم الان درخواستش میاد تا اینکه ساعت نه و نیم امشب دیدم علامت فالوو اومد بالای صفحه ام اما  نخوندم کیه ولی تو دلم غوغا بود مثه همیشه احساسم دروغ نمیگفت خودش بود انقد هیجان داشتم که نفسم بالا نمیومد پریدم به دخترخالم گفتم باورش نمیشد خودم هنوز توی شوک هستم سریع عکسایی که مربوط به اون خائن بود ر نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : درخواست, نویسنده : maryam30667o بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 12:11

من همین الان بهش درخواست دادم

فکر میکردم تعداد فالوورهاش زیاد میشه هرلحظه و ممکنه درخواست منو نبینه

اما دیدم ثابته و درخواست دادم

خدایا کمکم کن اتفاقای خوبی بین من و عشقم بیوفته

و فصل تازه زندگیم شروع بشه

نوشته شده توسط مریم در ساعت 11:34 | لینک  | 
نوشته هام...
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryam30667o بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 12:11

وای خدای من

یه حس باور نکردنی دارم

عکس خودم و مامان رو لایک کرده

زیر عکس بابا مامانم نوشته زنده باشن ایشالله

منم کامنتشو لایک کردم نوشتم سلامت باشین ممنونم

خدایا حس میکنم رو ابرام . حس میکنم دارم خواب میبینم

خدایا کمکمون کن 

دلم میخواد واقعا معجزه رو ببینم

نوشته شده توسط مریم در ساعت 11:40 | لینک  | 
نوشته هام...
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryam30667o بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 12:11

وای خدای من تقریبا یک ساعت پیش تو اینستاگرام بهش پیام دادم نوشتم سلام آقای... درجا حتی نذاشت بشه پنج ثانیه . انگار منتظر بود و از خدا خواسته  انگار هول شده بود و باورش نمیشد و در عین ناباوری مینوشت . انگار دستش و مغزش کار نمیکرد . نوشت سلام.. نوشتم خوبید با کمی مکث نوشت ممنونم شما چطورید؟ نوشتم خوبم مرسی شب پیام میدم ببخشید نوشت خواهش میکنم در خدمتم . . وای یه حسی دارم باور نکردنی نفسم بالا نمیاد نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maryam30667o بازدید : 1 تاريخ : چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت: 12:11

بعد از اون همه بهونه پی در پی بالاخره حالا مادربزرگش رفته تو کما . بهترین و موجه ترین بهانه دنیا اومد دستشون . درک میکنم اما انقدر ناراحت بودم که هی گند پشت گند که زنگ زدم و به بهونه اینکه پول عینکی که سفارش دادمو واون قولشو دادا بود پرداخت کنه همه چی رو بهش گفتم . بازم مثل همیشه غیبش زد و جواب تلفنمو نمیداد . این بار واقعا عصبانی بود . بهش گفتم حداقل اگه بخاطر اتفاقی که افتاده و جریانی که پیش اوم نوشته هام...ادامه مطلب
ما را در سایت نوشته هام دنبال می کنید

برچسب : خواهرم,راست,میگه, نویسنده : maryam30667o بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:17